کد مطلب:28661 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:108

نبرد هاشم بن عُتْبه و توبه یک جوان












2500. تاریخ الطبری - به نقل از ابو سلمه -:هنگام غروب، هاشم بن عُتْبه زُهْری یارانش را فراخواند و گفت:هَلا! هر كس خدا و سرای آخرت را می طلبد، به من روی آورَد.

انبوهی از مردم به او روی آوردند و او با زبده یارانش، چند بار بر شامیان به سختی یورش بُرد؛ امّا از هر سوی كه حمله می كرد، با مقاومت روبه رو می شد و نبردی سخت در می گرفت.

پس به یارانش گفت:مبادا مقاومت ایشان، شما را به هراس اندازد! به خدا سوگند، آنچه از ایشان می بینید، تنها تعصّب عربی است و این مقاومت، زیر پرچم همین تعصّب و بر محور آن صورت می پذیرد؛ و همانا ایشان در گم راهی اند و شما بر حقّید. ای گروه! مقاومت ورزید و پایمردی كنید و گِرد هم آیید تا همگی با وقار و آرامش به سوی دشمنمان حركت كنیم. آن گاه، استواری ورزید، یكدیگر را یاری كنید و خداوند را یاد آورید. كسی از برادرش درخواستِ [ نا بجا] نكند و به این سو و آن سو، بسیار ننگرید. همچو آنان پایداری كنید و برای پاداش خدا، با ایشان جهاد كنید تا خداوند، میان ما و آنها داوری كند كه او بهترین داور است.

سپس همراه زبده قاریانِ همراهش روان شد و غروبگاهان، وی و یارانش به جنگی سخت پرداختند، چندان كه تا حدّی [ از پیروزی خود] خرسند شدند. در این حال بودند كه جوانی نوخاسته به سوی ایشان آمد و می سرود:

منم فرزند شاهانِ غسّان

كه امروز به دین عثمانم.

همانا خبری به من رسید كه خشمگینم ساخت

و آن، این كه علی، [ عثمان] ابن عفّان را كشته است.

سپس به سختی حمله آورد و تا با شمشیرش ضربه ای نمی زد، روی بر نمی گردانْد. آن گاه، به ناسزاگویی ولعن [ علی علیه السلام] پرداخت و فراوان سخن گفت.

هاشم بن عُتْبه به وی گفت:ای بنده خدا! پس از این سخن، دادرسی، و پس از این نبرد، حسابِ [ روز قیامت ]خواهد بود. پس از خدا پروا كن كه به سوی وی باز می گردی و او درباره این موضع و مقصود تو از آن، خواهد پرسید.

گفت:همانا با شما می جنگم؛ زیرا امیرتان - آن گونه كه به من گفته شده - نماز نمی گزارَد و شما نیز نماز نمی گزارید(!). نیز با شما می جنگم؛ زیرا امیرتان، خلیفه ما را كُشت و شما هم در كشتن وی، به او یاری رساندید.

هاشم به وی گفت:تو را با ابن عفّان چه كار؟ جز این نیست كه او را یاران محمّدصلی الله علیه وآله و فرزندانِ یاران او و قاریانِ امّت، كشتند، آن هم هنگامی كه آن بدعت ها گزارد و آن مخالفت ها را با حكم قرآن كرد. و آنان اهل دیانت اند و از تو و یارانت، برای رأی دادن در امور جامعه شایسته ترند. و گمان نمی كنم [ در این ماجرا ]حتّی به قدر چشم بر هم زدنی، در كار این امّت و این دین فروگذاری شده باشد.

آن جوان به وی گفت:آری. به خدا سوگند، من دروغ نمی گویم، كه دروغْ زیان می رسانَد و سود نمی بخشد.

گفت:شایستگانِ این كار، به آن آگاه ترند. پس آن را به كسانی وا گذار كه به آن آگاه اند.

گفت:به خدا سوگند، جز این گمان ندارم كه با من خیرخواهانه سخن گفتی.

گفت:و امّا این سخنت كه امیر ما نماز نمی گزارَد؛ [ بدان كه] او نخستین كسی است كه با پیامبر خدا نماز گزارْد و اوست آگاه ترینِ مردم به دین خدا و بلند پایه تر [ از همگان] نزد پیامبر [ خدا]. و امّا همه كسانی كه با من می بینی، قاریان كتاب خدایند كه شب را به عبادت بیدارند. پس مبادا آن تیره بختانِ فریب خورده، تو را از دینت گم راه كنند!

جوان گفت:ای بنده خدا! تو را انسانی صالح می یابم. پس مرا خبر ده كه آیا راه توبه را برای من گشوده می بینی؟

گفت:آری، ای بنده خدا! نزد خدا توبه كن كه او توبه ات را می پذیرد و همانا وی، توبه بندگانش را می پذیرد و از زشتكاری ها در می گذرَد و پاكیزگی خواهان را دوست می دارد.

به خدا سوگند، جوان، سپاه شام را رها كرد و بازگشت.

مردی از شامیان به وی گفت:آن عراقی تو را فریفت! آن عراقی تو را فریفت!

گفت:نه؛ بلكه مرا نصیحت كرد.[1].









    1. تاریخ الطبری:42/5، وقعة صفّین:353، الدرجات الرفیعة:378.